نهالنهال، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

♥♥♥نهال زندگی ام♥♥♥

برایت آرزوهای بزرگی دارم نهالم

سلام گلم

  ♥♥♥ من نهالم ♥♥♥                         جيگر مامان و بابا..... ۱۹ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۲۰ به دنيا اومدم                                               خودمم بيستم....... الان تقریبا ۶ ماهه شدم که مامان فهیمه این وبلاگو برام درست کرد...
13 مهر 1391

من و عکسم

این عکسم خیلی مشهوره... در حد تیم ملی... این از اون عکسایی هست که مامان و بابا همیشه نیگاش میکنن و میخندن!!! ولی هنوز هم که هنوزه نتونستن بزرگش کنن بزنن دیواری... جایی...   اونروز مامان تو خونه اینقدر ازم عکس انداخت که بالاخره یکیش شد این... از همینجا لپ همه نینیها رو میبوسم اینو مامان گفتا... ...
8 شهريور 1391

♥من دارم بزرگ میشم♥

3 روز دیگه 5 ماهگیم تموم میشه و میرم تو 6 ماه اینروزا مامان هی به من نگاه میکنه و قیافه اش ناراحته... بعدم میگه آخه خدایا من تو این شهر غریب این بچه بی گناه رو کجا بذارم برم سر کار... بابا هم هی دلداریش میده و میگه نگران نباش یه طوری حلش میکنیم خوب دیگه اینم از بخت ما بچه کارمنداست مامانی نمیدونه که من خودم یه شیر دختری ام واسه خودم ببین مامان هنوز 5 ماه تموم نشده دارم سعی میکنم بشینم تا تو کمتر نگران حالم بشی... میخوام بگم که من دارم بزرگ میشم بوس بوس... ...
16 مرداد 1391

یه مهمون

اونروز صبح که از خواب بیدار شدم یه آقایی بالا سرم بود من هی خمیازه میکشیدم بعد اونم هی خمیازه میکشید خیلی بامزه بود آقا جابر دوست بابام... اونروز باهم خیلی بازی کردیم بعدم همه مون باهم رفتیم خونه باباجون! این عکسم کنار کافی شاپ وحید یادگاری مامان ازمون انداخت ... بدبخت مامان همیشه پشت دوربینه...   ...
22 تير 1391

واکسن نزده

اینجا اومده بودیم خونه خاله زهرا روز خیلی خوبی بود ... کلی با داداش مهدی و داداش مرتضی بازی کردیم داداش مرتضی منو خیلی دوس داره! الانم که اینجوری نشستم از دسته گلای اونه... بابا من گناه دارما... امروز درست دومین ماه گرد من بود... مبارکه.... بوس بوس ...مبارکه.... این یعنی اینکه باید میرفتم یه جایی که مامان بیشتر از من اظطراب داشت آخه من نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته خلاصه شال و کلاه کردیم و رفتیم من و مامان و خاله اونجا جای عجیبی بود... چند تا نی نی داشتن گریه میکردن منم میخواستم گریه کنم ولی.... چون کارت بهداشتم همراه مامان نبود گفتن باید برید شهر خودتون و همون بهداشت خودتون ما قبول نمیکینم ...
19 خرداد 1391

2ماهه گی

اینجا هم 2 ماهم بود... مامان آورده بود گذاشته بود روی تختم تا بازی کنیم منم همیشه وقتی میام اتاقم اینطوری ذوق میکنم... آخه اینجا خیلی رنگارنگه... لباسمو بابا حمید جونم برام خریده... خوشگله برام!!! مرسیییییییی.... قربون خنده هات و زبون خوشگل با اون دهن بی دندونت برم من... ...
7 خرداد 1391