واکسن نزده
اینجا اومده بودیم خونه خاله زهرا
روز خیلی خوبی بود ...
کلی با داداش مهدی و داداش مرتضی بازی کردیم
داداش مرتضی منو خیلی دوس داره!
الانم که اینجوری نشستم از دسته گلای اونه...
بابا من گناه دارما...
امروز درست دومین ماه گرد من بود...
مبارکه.... بوس بوس ...مبارکه....
این یعنی اینکه باید میرفتم یه جایی که مامان بیشتر از من اظطراب داشت
آخه من نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته
خلاصه شال و کلاه کردیم و رفتیم
من و مامان و خاله
اونجا جای عجیبی بود...
چند تا نی نی داشتن گریه میکردن
منم میخواستم گریه کنم ولی....
چون کارت بهداشتم همراه مامان نبود گفتن باید برید شهر خودتون و همون بهداشت خودتون ما قبول نمیکینم
این شد که اومدیم
اومدنی مامان برام این پیراهنی رو که تنمه رو خرید...
مرسی مامان... دوست دارم
آره خوشگلم وقتی واکسنت رو نزدن ته دلم بیشتر خوشحال شدم تا ناراحت...
این پیرنتم 2 بار پوشیدی بار سوم که خواستم از تنت دربیارم نشد
مجبور شدم کله شو ببرم و بره تو آرشیو...
این یعنی اینکه خوشگلم بزرگ شده...