آش دندونی
نهالی داره 1 دندون
قند میخوره از قندون
فرشته ی مهربون
آورد اونو برامون
آش دندون نهال جون
بفرمایید نوش جون
بله دوستای گلم منو که میبینن اینجوری کلاه دار شدم ماجراش اینه که امروز مامانی به خاطر ماه محرم دیگه مهمون دعوت نکرد خودشم گفت که عزیزم بعدشم ماه صفر میاد و اصلا خوب نیست که به عقب بنداریم و با خاله رضوان و آبا نسا برام یه آش دندونی پختن که نگو... اینم کلاه دندونیمه...
البته من خودمم کلی تو کاراش همکاری کردم...
اینقدر خسته شدم که نگو
ای شیطون بلای مامان مگه میذاشتی یه عکس درست حسابی ازت بگیریم اینارو خاله رضوان به زور انداخت
البته شرمنده ات شدیم گلم نمیدونم چرا اونروز عکسات اینطوری بی کیفت شدن
ولی نفسش مهمه تو که اونجایی برامون کافیه
تازه من و بابا هروقتم که این عکسارو میبینیم یاد ادا و اطوارات میفتیم و میخندیم
راستی اون روز بعد اینکه آش دندونیاتو بین همسایه ها پخش کردیم بعدم رفتیم خونه آجان اینا آبا اینار رو رسوندیم و از اونجا برگشتیم خونه و یه قابلمه گنده برداشتیم و بردیم برا فامیلای تبریز
البته اونجا زحمت بیشترش با مامان جون شد گفتیم به هرکی صلاح میدونست بده
بابا هم طبق معمول ما رو برداشت با سهم مامان بزرگ فاطمه(مامان بزرگ بابا) رفتیم خونه اونا
مامان بزرگ خیلی خوشحال شد و فقط تو بغلش بودی...و اونجا تو دیگه خوابیدی جیگرم