تولد پروانه ای نهال
این پست از جمله اون پست هایی هست که من خیلی از اون خوشم میاد اگه گفتین واسه چی... خودم میگم چون تحمل صبر کردنو ندارم
بله دوستای قشنگ نی نی وبلاگی من، بالاخره صبر کردن تموم شد و
روز جشن تولدم رسید
و من شدم 3 سال تموم و رفتم تو سال چهارم زندگیم
جشن تولد پروانه ای من...
چند روزه مامان و بابا دارن زحمت میکشن به خاطر امروز البته اینم بگم که منم از صبر کردن دیگه خسته شده بودم تا اینکه روز جشن رسید صبح مثل همیشه سحر خیز بودم البته یه کمی ام زودتر از هرروز ساعت 8 صبح من برپا رو زدم ...
صبحونه رو خوردیم و چون دیگه دختر بزرگی شدم به مامان کمک کردم خونه رو جمع و جور کرد (مامان میگه قربونش برم نهال جونم دیگه دختر خانومی شده واسه خودش تو کارای خونه کمک میکنه و با سلیقه هم شده...)
اولین مهمونم آبا نسا جونم و خاله رضوان خودم بود که تا اومدن دیگه من داشتم ذوق مرگ میشدم به قول بابا مثل ذرت فقط داشتم میپریدم این و ر اون ور... خاله برام کلی پروانه درست کرده بود... به خاله کمک کردم و تزیین خونه رو تموم کردیم خیلی ناز شده بود جای همه تون خالی...
بعدم بقیه مهمونا آروم آروم رسیدن و نهار که خوردیم بالاخره دیگه جشن شروع شد..
من لباس خوشگل که مامان فهیمه برام زحمتشو کشیده بود و پوشیدم... وای نمیدونین چقدر خوشگل شده بودم.. با بال پروانه هام خودم یه پری شده بودم واسه خودم
بابا بهم میگفت پرنسس من...
همه چیز عالی بود از لباسم گرفته تا تزیین و کیک و شادی و بازی و ... خلاصه که خیلی خوش گذشت...
مامان براتون زحمت عکساشو میکشه
عزیزم... تمام زندگی ام ... مهربانم .... نهال آرزوهایم
سه سالگیت مبارک
من و بابا تنها آرزومون اینه که همیشه شاد و سالم باشی و بزرگ شدنت را در کنار هم به شادی تماشا کنیم
....
تولدت خیلی بهت خوش گذشت کلی با مهدی بازی کردی قربونش برم رستا هم به خاطر اینکه واکسن یک و نیم سالگی زده بودن بهش یه کمی بی حال بود ولی تو اینقدر دوسش داری که فقط به فکر اون بودی تا جایی که آخرسر لباست رو که اونقدر دوسش داری درآوردی و دادی به خاله فریبا و گفتی خاله رستا اینو دوست داره میدمش به رستا... ای جان من قربون مهربونیای دختر خانوم گلم برم...
ولی اینم بگم که دیگه تا کادو هارو دیدی هی میگفتی دیگه بسه بازی و رقص و... آهنگ و ببندیم و حالا بریم کادو هارو باز کنیم که مام دیدیم تو تحمل نداری رسم تولدو به هم ریختیم و اول کادوهارو باز کردیم بعد ادامه تولد و رفتیم... با چه اشتیاقی کادو باز می کردی الهی من قربونت برم
از صبح کلی شیطونی کردی و ناهار هم که نخوردی و هیچی هم تو مهمونی تو دهنت نذاشته بودی دیگه آخرای تولد دیدم حوصله نداری اومدم بهت غذا بدم دیدم کمی تب داری پاشویه ات کردم و بعدم که شربت و بابا آورد یه کمی بهتر شدی و بازم رفتی سراغ شیطونیات... ولی شب بازم تب داشتی و تا صبح بالا سرت بیدار موندم تا تبت رو کنترل کنم ... البته اینم بگم شرمنده گلم احتمالا تقصیر من شد به خاطر موهای فرفریت قبل تولد بردمت حموم و بعدشم که هی بالا پایین پریدی احتمالا اون باعث شده سرما بخوری.. معذرت میخام عسل خانومم... به خاطر اون دیگه امروز نرفتم سرکارو موندم پیشت تا بلکه یه کم بهتر بشی...
این تم پروانه ای من...
قربونش برم خاله رضوان جونم زحمتشو کشیده
همه چیز پروانه شده بود جاتون خالی از تزینن و کیک و دسر گرفته تا کادوی مامان و بابا و خودم... وای من بال داشتم و مثل پروانه ها شده بودم
اینم کادوی من
یه نیم ست کوچولوی پروانه
دیگه همه ی پروانه هام واقعی شده بودن
مامان اونشب تا نصفه شب داشت ژله و سالاد برا مهمونام درست میکرد
نگهداشته بود برا شب که من شیطونی نکنم
اینم کادوی خاله پری...
خبر ندارین چه کنسرتایی باهاش اجرا کردم
همه رقم بود
اینم پسرخاله ام مهدی خان هستش
کلی باهم رفیقیم
چقذرم شیطونی کردیم
فقط دوست داشت بره سراغ کیک! خوب منم دوست داشتم البته بعد از کادوها دیگه...
حالا دیگه منم به لطف خاله زیبا میز آرایش دار شدم
دیگه از دست مامان راحت میشم
خودم جا برا وسایلام دارم...
الهی اینم رستا کوچولوی خودمونه
تو تولد زیاد حالش خوب نبود
واکسن یک و نیم سالگس زده بودن براش کلی پاش درد میکرد
مامان میگه منم اونطوری شده بودم
ولی بازم اومد و با هم بازی کردیم
من خیلی رستا جونم رو دوست دارم