دوچرخه سواری
وااای گلم سلام.....
چون خیلی ذوق زده شدم دارم از زبون خودم برات مینویسم
5 شنبه بابا از سرکار زود اومده بود که البته اینم بگم دلیلش حواسپرتی مامان که من باشم بود
صبح که داشتیم می رفتیم سرکار به خاطر شما گل خانومی گفتم یه کم دیر ببرمت مهد تا بخوابی و استراحت کنی بعدم... بله موقع رفتن مامان حواسپرت یادش رفته بود در خونه رو ببنده که ظهر برگشتنی زهره ترک شدیم و زنگیدیم به بابا حمید که بدو دزد اومده...
اونم بدبخت تا برسه نهال جونم ژانگولر بازی درآورد و گف مامان بریم تو دیگه ... و این شد که من خودم رفتم چند جا رو دیدم... بله خدا رو شکر خبری نبود و کار کار خودمون بود....
الهی فدات شم که همونجا بغل خودم خوابت گرفت... ترسیده بودی عسلم...
نیم ساعت بعد بابا رسید و نهار خوردیم شما که بیدار شدی برای جبرانش دوچرخه ات رو برداشتیم رفتیم پارک...
و ... بععععععله... نهال خانوم ما بلد بود دوچرخه سواری کنه که ما نمیدونستیم....
کلی خوشحالی و شیطونی کردی و همه چیز از یادت رفت
میبوسمت مهربون خودم
عزیزم اونروز گوشیم خاموش بود و نتونستم ازت عکس بگیرم یه عکس که چند روز پیش با مهدی و رستا بیرون تو دشت ازتون انداختم رو میذارم...
قربون هر سه تاتون برم من...