دیگه چیزی نمونده...
بابا میگه اگه 5 شب دیگه هم بخوابیم بعدش میریم پیش آقای دکتر و اونم گچ پام رو باز میکنه
البته من یه ذره میترسم ولی هروقت میگم من میترسم مامان میگه نه... دختر من قویه و از هیچی نمیترسه!!!
خوب که فکر میکنم میبینم مامان راست میگه من خودم قوی ام...
آفرین به دختر ناز و خوشگلم
قربونت برم این چند وقتی که گچ تو پات بود اصلا طوری شده که انگار گچ جزیی از وجودته... هی باهاش میپری این ور و اونور انگار نه انگار که یه پات کلا گیره... تازه هروقت هم میگیم بریم بازش کنیم میگی نه مامان من دوسش دارم این خوشگاه بذار بمونه...
از بس شیطونی
دیروز هم که پیش خاله رضوان بودی میگفت 2 دیقه سرم گرم کار شد برگشتم دیدم قشنگ یه طرف گچ رو از پات کردی بیرون و مونده دستت...
یا خدا... معلوم نیست چطوری درش آورده بودی... چشم آقای دکتر به دور اگه بفهمه... که دیگه هیچ...
خاله میگفت به سختی دوباره پات و انداخته تو گچ...
دختر نکن این کارا رو تازه میگفت برگشتی گفتی: خاله این پام درست شده ببین
- تازه اینروزا ازبس بلا شدی که ما هرچی میگیم شما زود یاد میگیری و خرج خودمون میکینی مثلا خاله رضوان دیروز میگفت که هرچی میگفتم غذاتو بخور نمیخوردی و منم گفتم اگه نخوری من قهر میکنم و میرم...
...
بعد اون تو از خاله خواستی یه کاری برات بکنه که اون قبول نکرده و برگشتی گفتی اگه نکنی منم میرم...
هیچی دیگه این یعنی اینکه خیلی بلایی ....
- یه خمیر دندون خوشگل توت فرنگی برات خریدم که هر شب قبل از خواب حتما باید بریم دندونامونو بشوریم حالا مهم نیست که قبلا شسته باشیم یا نه اگه بخوابیم و یه لحظه یادت بیفته منو حتما بلند میکنی و میبری روشویی و باید که مسواک بزنیم... 2 تا هم مسواک داری و هر بار هم باید با یکیش بزنی....
عزیز دل مامان و بابا خیلی دوست داریم مهربونم...