چه خانووومی شده نهال!
امروز صبح زود مامان و بابا تبریز کار داشتن منو آوردن گذاشتن خونه آجان اینا منم که خب... ازخدامه
دلم واسه جوجه هام یه ذره شده بود
آهان الان یادم افتاد بگم من 2 تا جوجه خوشگل دارم که بابا حمید جونم جمعه برام خریده مجبور شدیم بیاریم خونه آجان اینا بذاریم ... اونقدر خوشگلن
یکیش صورتیه و شیطون اونیکیشم سبز و آروم
مامان رفته بود تبریز قرار بود دیر بیان دنبالم منم با جوجه هام بازی کردم .. هی هی میگن اذیت نکن بابا مگه من چیکارشون دارم فقط میگم وایسین یه جا غذا بخورین خوب... بعدم که دوست دارم بگیرم و بذارمشون تو قفسشون تا یه وقت خدایی نکرده گربه نیاد بخورتشون خب...
عصر بابا و مامان اومدن دنبالم رفتیم پارک
کلی ام اونجا خستگی در کردم... با تاب و سرسره.. بعدم اونجا اتفاقی پسر خاله حسین جونم رو دیدم کلا من ندیده بودمش و ازش خجالت میکشیدم... ولی نشستیم باهم بلال خوردیم و گپ زدیم
جاتون خالی خوش گذروندم کلی...
عزیز دلم دیگه خیلی شیطون شدی من و بابا هرچی بگیم از شیطونیات کم گفتیم نمیدونی چه بلایی سر جوجه ها می آوردی تا جایی که بابا حمید بیچاره گفت آغا من اشتباه کردم برا شما جوجه خریدم بالاخره راضیت کردیم تا ببریمشون خونه آجان ولی برگشتنی بازم میخاستی بیاریشون که یه کم توضیح دادم بهت که گلم ما جایی واسه نگهداشتنشون نداریم و شما گل خانوم خودم قبول کردی بعدم هر روز که از مهد کودک برمیگردی زنگ میزدی خاله زیبا که : خاله جوجه هام نمردن!!! چطورن !!! و بوسشون کردی !!؟؟ و فلان و فلان خاله زیبا هم که از خداشه بشینه باهات حرف بزنه هی شمارو میکشه به حرف زدن که آخر سر خودت بدون خدافظظی گوشی و میزاری رو میزو میری..
اینروزا کلی عوض شدی... خانومی که نمیذاشت یه عکس ازش بندازیم الان دیگه خودش میاد و میگه ... "مامان باخ فیگوروما... منن عکس سالیسان!!! "ای جانم... قیافه تو هم یه جوری میکنی که فقط اون موقع دلم میخاد بیام و محکم بغلت کنم... عاشق گوشی خاله رضوانی و هروقت میبینیش بدبخت گوشیش پر میشه هوارتا عکس جور واجور از نهال بلا... یا هروقت میگم نهال وایسا عکس بندازم ازت... قیافه میگیری و میگی: وبدادیما قویاجاخ سان!!! وبداد= وبلاگ ... و کلی شیرین زبونیای دیگه
دوست داری فقط برات آهنگ باز کنیم و هی واسه ما برقصی... چندتا رقص آذری و باله تو گوشی خاله دیدی و فقط از اونا تقلید میکنی... البته 2 تاشو قاطی هم کردی خخخخخ
واااااای نهال نمیذاری اون کشوی لباسات یه دیقه تمیز بمونه... هر چند وقت یه بار میری لباس عوض میکنی و با یه فیس و افاده که نگو... عاشق دامن پوشیدنی اونم دامن فوووون... تا وقتی میچرخی قشنگ دورت بچرخه... الاااااهی مامان فدای شما... خوشگل خانوممم
از جلوی آینه کنار نمیری شونه خودتو برمیداری و فقط موهاتو شونه میکنی...انگار نه انگار که شما همون نهال نبودی که میگفتی "بوجورسی قشهدی ... داراما... " ولی الان چی... خودت شدی آرایشگر خودت و البته من... بعدم میگی "مامان من آرایشگاهام سنده گلیب سن سنی خوشگل الیم... " که بععععله اونطوری میشه که چند وقت دیگه احتمال داره اینجانب کچل بشم.... جانیوی ییییم گیلم میز ارایش و سشواری هم که خاله زیبا تو تولدت خریده بود با موصاف کن همه شدن اسباب کارت تا دمار از روزگار موهای من درآری...
و البته یه چیزی که دخترم هنرمنده...
اینروزا هرچی میخای به مامان و بابا بگی اونو تبدیل به شعر میکنی و آهنگین برامون میخونی مثل این:
"مامان گدنده کانونا... اونی چوخ بوس ایلرم
بابا گدنده ایشه ... اونی چوخ سوورم
نهال گدنده مدرسیه ... اونی دا سوورم"
قربونت برم عسل خانوم مهربونم که اینقدر ناز و با آهنگ میخونی که فقط دوس دارم نگات کنم و گوش کنم...
ناز گل مامانی... به کارای هنری خیلی علاقه داری و هروقت میای کانون نقاشی میکشی ... کاردستی درست میکنی... و با جورچینا خودتو سرگرم میکنی ...
پسر خاله حسین
از فیگورای من... با کایلو که اکثرا با خودم همه جا میبرمش
موهامو قشنگ شونه زدم...!!! کار خودمه ها... لباسامم خودم پوشیدم
دوچرخه سواری و قطار بازی تو پارک هم که کار هر روزم شده...
اینم متو خانه منه از همه عروسکام بیشتر دوست دارم حتی از کایلو
اسمشم خودم براش گذاشتم