تاسوعا و عاشورا با تجربه های جدید
چند روزه هر شب با مامان و بابا میریم محله ی بابا جون اینا برای دیدن شاخسی و البته اینجاش مهمه که بالاخره منم تبل دار شدم... بابا حمیدم برام یه تبل گنده خرید... خیلی هم خوب بلدم بزنمش تو دسته ی بابا جون اینا قشنگ با تبل زن منم تبل میزدم خودش کیفی داره...
بعدم که روز تاسوعا با عمو جابر اینا دوست بابا رفتیم بازار سرپوشیده رو گشتیم خیلی جای جالبی بود من تا حالا نرفته بودم اونجا... نذری خوردیم و دالان های بازار رو گشتیم دسته های عزاداری هم همونجا داشتند عزاداری می کردند... برای من قدم زدن و بالا پایین پریدن تو وسط دالان های بازار خیلی جالب بود. برگشتنی تو یه مغازه عروسک مارسوپیلان گذاشته بودند که چون بسته بود نشد بخریم ولی بابا قول داده یه روز باهم بریم بخریم تو راه برگشت هم دلم خواست بابا برام هندونه خرید رفتیم تو پارک شهریار خوردیم... البته بد نشدا خودشونم انگار دلشون خواسته بود
عصری هم با خاله فریبا اینا قرار گذاشتیم و رفتیم تیکمه داش خونه آجان اینا... همه اونجا بودن .. .صبا ... مهدی ... امیرعلی.... و من و رستا ... بله ما که یه جا باشیم دیگه معلومه اونجا چه خبر میشه...
روز عاشورا رو هم با بابا و مامان رفتیم شبیه خوانی رو دیدیم... ازدحام خیلی بود ما نتونستیم بریم جلو البته یه کم دیدم که چه خبره و مامان گفت که دشمنای امام حسین دارن اذیتشون میکنن... منم دلم گرفت مامان برد منو کنار با چند تا بچه بازی کردم بعدم باهم رفتیم قبرستان و مامان یاد داد که چطوری فاتحه بخونم و برای مادر بزرگا و پدر بزرگا و عمو و دایی مامان فاتحه خوندیم... البته منم سوره ی کوثر رو خوندم با صلوات که بلدم.... بعدم برگشتیم خونه و با مامان و خاله ها زیارت عاشورا خوندیم و منم یه کم یاد گرفتم...
البته اون روز یه تجربه جدیددیگه ای هم داشتم که سوار اسب شدم اونم اسب امام حسین
یه کمی بگین نگین... ترسیده بودما...
البته اسب عمو حمید بود... آورده بود ببینیمش