نهالنهال، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

♥♥♥نهال زندگی ام♥♥♥

برایت آرزوهای بزرگی دارم نهالم

روزای زمستونی نهالی...

1394/10/13 8:33
نویسنده : مامان فهیمه
266 بازدید
اشتراک گذاری

امروز مامان اینجا میخواد چند تا از عکسایی رو که این اواخر داشتم رو بزاره وبلاگم

چند روز پیش که فهمیدیم نی نی وبلاگ بازم جشنواره داره با مامان فهیمه رفتیم مقبره الشعرا یا به قول خودم شهریار و مامان چند تا عکس خوشگل ازم انداخت که قرار شد با یکیش تو جشنواره شرکت کنم البته چون وقتمون کم بود همینجوری ساده انداختیم مامان میگه خوشگلم تو همینطوری سادگیتم نازی... عسل خانومم

اینم چند تا از عکسای این ماه من...

بزرگ شدم نه...بوس

 

 

اینجا داشتم دور تا دور کاشیای کنارحوض شهریار رو مثلا آروووم ولی بدووو بدووو میرفتم

مامان اینجا بغل درخت که جلومو گرفته دستگیرم کرده...خندونک

 

 عصر که شد دلم گرفته بود بابا هم رفته بود سر کار زنگ زدم بهش هی گفتم بابا داریخیرام ... مثلا جمعه است ها...بابا هم گفت حاضر شین بیام بریم بیرون 

این شد که سر از لاله پارک ... که عاشقشم... در آوردیم

جون میده برای بازی تو روزای سرد و منم که خوووب نمیشه که اول قطار بعدم شهر بازی... 

آخ جووون جاتون خالی

 

 

امروز هم قرار بود ساعت 12 برم پیش خاله پری بمونم که بابا مامان و آورد کانون و من هم یه ربعی بازی کردم و یه عکس یادگاری هم با دکور شب یلدا که کار مامان خوشگلم بود گرفتم و با بابا برگشتیم.

خوشمزهخودمونیم عجب هندونه ای شده...خوشمزه

نهال خانوم من قربون مهربونیات برم این روزا خیلی خانوم شدی ... یه حرفهایی میزنی که دیگه میبینم واقعا درک از محیط و شرایط رو خیلی خوب داری و دختر خانوم منطقی هستی

جمعه که رفته بودیم لاله پارک روی اون قوریل که عکس نهالو انداختم اولش نهال نمی اومد بعد که یه بچه رفت نشست و منم اصرار کردم اومد و نشست و عکسشو انداختم بعد که تو خونه عکسو نگاه میکرد پرسید مامان اون چیه روی قوریله... خوب که زوم کردم و خحوندم گفتم مامان نوشته روی اینا نشینین... برگشته با یه قیافه حق به جانب و عصبانی میگه... کیبینی منو به زور میشینی روی اونا زشته خوووب

منسکوت

نهالعصبانی

از مقبره الشعرا که برمیگشتیم یه بنر بزرگ سلامت بود با موضوع یه قاشق روغن کمتر... نهال گفت مامان اون عکس چیه؟ گفتم مامان عکس قلبه میگه چرا کشیدن اونجا؟ گفتم : میگن که اگه روغن کمتر استفاده کنین سالم میمونین... نهال... EEEE پس مامان تو هر روز تو غذامون روغن کم بریز تا سالم باشیم من و تو و بابا... خوووب

منمتفکر

نهالراضی

چند وقته از 19 ام آذر بعد عمل جراحی برای در آوردن پلاتین نهال دیگه مهد نمیره و سه روز اول هفته رو ÷یش یکی از خاله ها میره و سه روز بعدی روهم تا من بیام بابا حمید مواظبش میمونه واسه اون خیلی دلتنگ مهد کودک شده که هر روز میگه کی خوب میشم

چند روز پیش که پانسمان پاشو عوض میکردم چون خدارو شکر دیدم بهتره دیگه بازش گذاشتم اونقدر خوشحال شد که گفت... وای مامان الان یعنی خوب شدم و میتونم برم مهد... گفتم مامان باید بازم بهتر بشی بعد...شب  موقع حواب گفت مامان میتونم دعا کنم گفتم بله میگه...

الله من تز دوزلیم گدیم مدرسه یه ... تز منیم قیچیمی توخدا ... آفرین الله... مرسی

خدایا من زودتر خوب بشم برم مدرسه... زود پای منو خوب کن... آفرین خدا... مرسی

قربون دل پاک و مهربونت برم گلم...

اون آفرین خدال گفتنات و مرسی خدا هات منو کشته...

آرزو دارم زودتر خوووب خوووب بشی مهربون من

 

پسندها (2)

نظرات (0)