نهالنهال، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

♥♥♥نهال زندگی ام♥♥♥

برایت آرزوهای بزرگی دارم نهالم

مشهدی نهال

1394/12/18 17:36
نویسنده : مامان فهیمه
614 بازدید
اشتراک گذاری

السلام و علیک یا علی بن موسی الرضا

این پست رو خیلی دوست دارم

چون اولین بارمه من میرم سفر زیارتی ... اونم زیارت امام رضای غریب

به قول مامان فهیمه دیگه دختر خانوم شدم..

خیلی برام خوش گذشت خیلی

و البته هم اولین سفر زیارتی بود برام و هم اولین سفرهوایی بود که تجربه می کردم  واسه این برام خاطره های زیادی داشت...

animated gifs of airplanesglitters of airplanes- cabin attendant

ما 12 ام اسفند 94 با مامان و بابا راهی سفر زیارتی مشهد شدیم

درسته اونجا یه کم مریض شدم ولی مامان میگه دخترم خیلی قویه که با وجود سرماخوردگی شدید و تب و... بازم قشنگ زیارت کرد و نماز خوند و با امام رضای غریب خوب درد و دل کرد

 

سفر مشهد از نگاه دوربین

اولین تجربه ی سفر هوایی... برام جالب بود

اینم حدیث جونه... دوست و همراه سفرم

اینجا تازه رسیدم هتل دارم کارتون میبینم... وای چقدر خسته بودم

اینم ورودی هتله...

به قول مامان هیچوقت از پله های اصلی نرفتم همیشه بدو بدو راه من اینجا بودخندونک

مامان هم هی میگفت ... قیز... قاشما

اینم من و صحن باب الجواد...

امام رضا خونه اش خیلی خوشگل و بزرگ بود منم خیلی دوست داشتم فقط بدوام...

اینجا هم من و بابا حمید جونم تو صحن انقلاب که مامان اینجا رو خیلی دوست داشت

اونروز با بابا رفتم کنار پنجره فولادی و دعا کردم ... دعاهای خوب

بعدش با بابا رفتیم داخل و دستم به ضریح امام رضا هم رسید مامان و بابا میگفتن خدارو شکر نسبتا خلوته...

والا جا نبود برا راه رفتن... کجاش خلوت بود آخهغمگین

اینم نمای هتل

عکس یادگاری منو بابا...

قربونش برم مامان همیشه پشت دوربینه

خب تقصیر خودشه دوست داره فقط عکس بندازه منو بابا هم سوژه هاشیم که گاها شاکی ام هستیمسکوت

بدبخت مامانبوس

و الماس شرق...

گفتیم یه یادگاری داشته باشیم خب...

هی میگن الماس شرق... الماس شرق... بفرما

تو قرعه کشی ام شرکت کردیم... به اسم من

هعییی ... حالا ببینیم چی میشهخجالت

ببینین چقدر پلاسیده شدم

2 شب اونجا فقط تب کردم اما روزا حالم بد نبود

البته به قول مامان انگار روزه بودم هیچی نخوردم یعنی اشتهام نمیکشید

دکترم که رفتیم دارو داد بدتر میلم به غذا نمیکشید...غمگین

ببینین توروخدا... تقصیر مامانه دیگه... چادر نماز منو نیاورده منم اینجوری مجبور شدم نماز بخونم گناهش گردنه خودشون به من چه... میخاستن می آوردن

و اما باغ وحش که کلی برام خوش گذشت...

اینم پونی منه... درسته یه کم میترسیدم ولی جالب بود

 

اینجا هم یه مرکز خرید دیگه است که مامان خانوم مارو کشونده اینجا و من و بابا رو با این ماشین سرمونو گرم کرده خودش رفته دنبال خرید... فقط خرید

البته ؟آی ماشین سواری کردیم نگو

اولش نمیخاستم سوار بشم... مگه من بچه ام آخه...قهر ولی آخرشم گریه میکردم که ندین اون ماشین منه..گریه

و اینگونه شد که برام چادر خریدن...

بهم میاد...

خانوووووم شدما....

یا امام رضای غریب حرف دل منو هم بشنوخجالت

اینم من و بابا حمید

ببینین بابام چقدر خوشحاله

خب منو دوست داره دیگه

اینجا هم زیر زمین حرمه...

ریا نباشه نمازمو خوندم قرآن هم خوندما

قبول باشه

روز آخر رفتیم خداحافظی از امام رضا

ببینین ناراحتم...

مامان خانوم چادر منو نیاورده

آخه زشت نیست اینجوری... 

خب من خجالت میکشم از امام رضا جونم

مامان خودش نماز خوند ولی من موندم...غمگین

اینم آخر سفر و یه یادگاری با دوستای همسفرم تو فرودگاه مشهد

خودمونیم آی شیطونی کردیم تو هتل و فرودگاه

امیدوارم خداوند زیارت امام رضا رو نصیب همه تون بکنه

نائب الزیاره تون شدیم

قبول حق

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)