نهالنهال، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

♥♥♥نهال زندگی ام♥♥♥

برایت آرزوهای بزرگی دارم نهالم

يا حسين مظلوم

چند روز پيش بابا بهم قول داده بود منو ببره به قول خودش شاخسي... منم نميدونستم چيه هي ميگفتم بريم ديگه خب... بريم من شاخسي ببينم... اونروزم مامان گفت نهال شاخسي چيه... گفتم شاخسي خيلي بزرگه ... نميدونم چرا مامان خنديد خلاصه كه يه شب بعد شام شال و كلاه كردي و رفتيم... تو كوچه هي صداي قرومپ قرومپ ميومد... مامان و بابا گفتن نهال صداي شاخسي داره مياد ديگه كم كم داشتم ميترسيدم كه بابا گفت ميخايم بريم پيش بابا جون.. منم كه عشق بابا جونم... بله رفتيم رسيديم ديديم محله شون پر از آدم شده بابا گفت نهال بابا جونو ببين... دست بابا جون يه چوب بود كه با اون داشت تو يه صف گنده دراز بين مردم بالا پايينش ميكرد... هرچي گفتم زود باشين ببرين ...
26 مهر 1394

پنجره ای نو...

عزیزم ...نهالم... الان حدود 4 ماهی میشه که نتونستم به وبلاگت سری بزنم  خودم هم ناراحتم و به خاطر این موضوع از دختر خانوم گل و مهربونم میخام که منو ببخشه... اول از همه باید بگم یه اتفاق اساسی که تو زندگیمون افتاده اینه که اسباب کشی کردیم و اومدیم تبریز و اگه خدا بخواد انتقالی مامان هم دیگه داره حل میشه و اصلی ترین دلیل که نتونستم به وبلاگت سر بزنم همین جریان اسباب کشی بود که کلا درگیر بودیم بعد اون هم یه مدت اینترنت نداشتیم ولی الان حدود یک ماه میشه که درست شده ولی من هنوز فرصت مناسب و فراغت کامل پیدا نکرده بودم الانم که دارم مینویسم شما کنار من داری تو رویاهات غلط میزنی... عوضش به شما خانوم گل و گلابم قول میدم پست هایی رو که با...
8 مهر 1394

چه خانووومی شده نهال!

امروز صبح زود مامان و بابا تبریز کار داشتن منو آوردن گذاشتن خونه آجان اینا منم که خب... ازخدامه دلم واسه جوجه هام یه ذره شده بود آهان الان یادم افتاد بگم من 2 تا جوجه خوشگل دارم که بابا حمید جونم جمعه برام خریده مجبور شدیم بیاریم خونه آجان اینا بذاریم ... اونقدر خوشگلن یکیش صورتیه و شیطون اونیکیشم سبز و آروم مامان رفته بود تبریز قرار بود دیر بیان دنبالم منم با جوجه هام بازی کردم .. هی هی میگن اذیت نکن بابا مگه من چیکارشون دارم فقط میگم وایسین یه جا غذا بخورین خوب... بعدم که دوست دارم بگیرم و بذارمشون تو قفسشون تا یه وقت خدایی نکرده گربه نیاد بخورتشون خب... عصر بابا و مامان اومدن دنبالم رفتیم پارک کلی ام اونجا خستگی در کر...
5 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام به همه ی دوست جونای خودم من عاشق قاصدکم... بهشون میگم... ایک باهار.... بازم اومدم جشنواره ... اینبار کنار طبیعتم دوست دارم مهربونی کنین و بهم رای بدین... فدای همه شما مامان فهیمه با ارسال کد 47 به شماره 1000981010 دوستون دارم 10 تاااااا   ...
4 خرداد 1394

دوچرخه سواری

وااای گلم سلام..... چون خیلی ذوق زده شدم دارم از زبون خودم برات مینویسم 5 شنبه بابا از سرکار زود اومده بود که البته اینم بگم دلیلش حواسپرتی مامان که من باشم بود صبح که داشتیم می رفتیم سرکار به خاطر شما گل خانومی گفتم یه کم دیر ببرمت مهد تا بخوابی و استراحت کنی بعدم... بله موقع رفتن مامان حواسپرت یادش رفته بود در خونه رو ببنده که ظهر برگشتنی زهره ترک شدیم و زنگیدیم به بابا حمید که بدو دزد اومده... اونم بدبخت تا برسه نهال جونم ژانگولر بازی درآورد و گف مامان بریم تو دیگه ... و این شد که من خودم رفتم چند جا رو دیدم... بله خدا رو شکر خبری نبود و کار کار خودمون بود.... الهی فدات شم که همونجا بغل خودم خوابت گرفت... ترسیده بودی عسلم.....
2 خرداد 1394

نهال در دوربین فروردین

دوستای گلم مامانم اینجا برام آلبومی از فروردین 94 رو زحمتشو میکشه اگه دوست داشتین مهربونی کنین و یه ورقی بزنین... خالی از لطف نیست   نهال خانوم در دوربین فروردین 94       ...
6 ارديبهشت 1394

تولد پروانه ای نهال

این پست از جمله اون پست هایی هست که من خیلی از اون خوشم میاد اگه گفتین واسه چی... خودم میگم چون تحمل صبر کردنو ندارم بله دوستای قشنگ نی نی وبلاگی من، بالاخره صبر کردن تموم شد و  روز جشن تولدم رسید  و من شدم 3 سال تموم و رفتم تو سال چهارم زندگیم جشن تولد پروانه ای من...   چند روزه مامان و بابا دارن زحمت میکشن به خاطر امروز  البته اینم بگم که منم از صبر کردن دیگه خسته شده بودم تا اینکه روز جشن رسید صبح مثل همیشه سحر خیز بودم البته یه کمی ام زودتر از هرروز ساعت 8 صبح من برپا رو زدم ...  صبحونه رو خوردیم و چون دیگه دختر بزرگی شدم به مامان کمک کردم خونه رو جمع و جور کرد (ماما...
22 فروردين 1394

نهال 3 ساله شد

امروز تولد منه فک کنم دیگه اینبار تولد مال خود خودمه... صبح با مامان و بابا رفتیم شیرینی فروشی و یه جعبه شیرینی خوشمزه گرفتیم و لباس خوشگلامو پوشیدمو رفتیم مهد کودک و یه تولد کوچولو با دوستام گرفتیم خیلی خوش گذشت جای همه تون خالی ... رقصیدیم و با دوستام چن تا عکس انداختم البته تولد اصلی رو جمعه قراره برام بگیرن مامان چن روزه پشت چرخ خیاطی نشسته داره برام لباس خوشگل میدوزه... قراره پروانه بشم واااای... آخه من پروانه هارو خیلی دوست دارم مامان میگه همیشه تو رویاهات از پروانه ها میگی ... منکه رویا نمیدونم چیه ... ولی پروانه های من خیلی نازن و همیشه کنارم هستن. البته عصر هم قراره بریم پارک و دوچرخه تولد پارسالم رو ببریم و...
19 فروردين 1394