نهالنهال، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

♥♥♥نهال زندگی ام♥♥♥

برایت آرزوهای بزرگی دارم نهالم

سلام ۹۵

سلام... سلام یه سلام بلند و شاد توی اولین پست سال جدید برای دوستای گلم سال نوتون مبارک... همه مون یه سال بزرگ شدیم ... یه سال البته من چند روز دیگه تولدمه و قشنگ یه سال بزرگ میشم امسال عید خوب بود مثل همه ی سالها پر از جنب و جوش و شیرینی و شکلات و آجیل و مهمونی... ولی یه تفاوت بزرگش این بود که امسال چون تبریز بودیم و کنار اکثر فامیلامون هفته ی اول عید رو کلا دید و بازدید و قوناخ باجی پر کرده بود ولی این خودش برای من خیلی جالب بود چون هربار که مهمون میومد با دوستای همسن و سال خودم زودی میرفتیم اتاقمو قشنگ بازی میکردیم البته بماند که با بعضیاش کلا جور نشدیم... بعدشم با مامان و بابا رفتیم تبریز گردی دیگه امسال چون تاز...
12 فروردين 1395

چهارشنبه سوری

اینم جشن چهارشنبه سوری ما از طرف مهد کودک توی کانون جاتون خالی عمو نوروز و حاجی فیروز اومده بودن کلی خندیدیم تازه جایزه هم گرفتم و کنار سفره هفت سین عکس انداختم و با خانوم معلم مهربونمونم هم یه عکس یادگاری انداختیم... سال خوبی رو برای همهتون آرزو دارم     ...
26 اسفند 1394

مشهدی نهال

السلام و علیک یا علی بن موسی الرضا این پست رو خیلی دوست دارم چون اولین بارمه من میرم سفر زیارتی ... اونم زیارت امام رضای غریب به قول مامان فهیمه دیگه دختر خانوم شدم.. خیلی برام خوش گذشت خیلی و البته هم اولین سفر زیارتی بود برام و هم اولین سفرهوایی بود که تجربه می کردم  واسه این برام خاطره های زیادی داشت... ما 12 ام اسفند 94 با مامان و بابا راهی سفر زیارتی مشهد شدیم درسته اونجا یه کم مریض شدم ولی مامان میگه دخترم خیلی قویه که با وجود سرماخوردگی شدید و تب و... بازم قشنگ زیارت کرد و نماز خوند و با امام رضای غریب خوب درد و دل کرد   سفر مشهد از نگاه دوربین اولین تجرب...
18 اسفند 1394

بازی بازی ... همه چی بازی

من همه جور بازی بلدم تو خونه وقتی من و مامان تنهاییم یا کاردستی درست میکنیم، یا باهم نقاشی میکشیم و یا پاذل بازی میکنیم  البته این وقتیه که مامان کار نداشته باشه تنها هم که باشم اول کارتون میبینم بعد میرم سراغ اسباب بازیام... تنهایی تو اتاقم با عروسکام و ماشینام اونقدر بازی میکنم که گاها مامان یواشکی میاد عکس میگیره آخه من دوست ندارم وقتی با عروسکام حرف میزنم مامان صدامونو ضبط کنه مامان خانومم هی به حرفم گوش نمیده و میاد فیلم و عکس میگیره و منم کفری میشم... البته بگذریم که بعدا میشینم نگاه میکنم و کلی هم خوشم میاد  و حتی یکی از بازی های من و مامان اینه که من ادا بدم و فیگور بگیرم مامان عکس بگیره... این یکیو مامان بیشتر از من ...
3 بهمن 1394

اسباب کشی

از قضای بد روز گار ( اینو مامان میگه ) بازم افتادیم به اسباب کشی البته منو بگین والا خودش کیف داره تو وسایل خونه وووول بخوری و هیچی سرجای خودش نباشه وااای همه ی کمدا شدن یه خونه ی کوچولو برا من البته گاهاه مامان و بابا کفری میشن ولی آخرش من یه ادایی درمیارم که 2 تاشونم تو اووووج عصبانیت بخندن... و این ترفند منه اینم چند تا از فرصتایی که بهم دست داده البته فرصتای زیادی به دست آورده بودم به دلایلی حالااااااا .... اینا رو انتخاب کردیم مامان میگه بچه ام شکوفا شد... دست خط خودمه ها... ...
1 بهمن 1394

تولدت مبارک...

آ خ جوووووووووووووونمی بازم تولد که من عاشقشم... کلی برام خوش میگذره بادکنک..... کیک...... شمع...... کادوووووووو اینا که یه جا باشن کبکم خروس میخونه و اما یه چیزی.... تازگیا بزرگ شدم مثل یه دختر خانوم مودب قشنگ میرقصم... تو جشن تولد هم کلی رقصیدم اصلا من باعث شدم همه برقصن چون تولد دختر خاله جون خوشگلم بود... آبجی زهرای خودم  دوست دارم آبجی زهرا جونم منم با مامان فهیمه براش یه قاب عکس ناز و خوشگل خریدیم که خیلی خوشش اومده بود اینا شیطونای خونه آجانن من و مهدی و رستا    کسی ندونه فک میکنه تولد منه... وای کیکم چه خوشگله......
1 بهمن 1394

من انتخاب شدم

دوستای گلم سلام مامان دیروز داشت با گوشیش وبلاگ رو چک می کرد که یهویی گفت... نهااااااال تو منتخب شدی... وای اونم تو بخش هیات داوران نفر ششم جشنواره منم گفتم: نمنه مامان... نمنه اولوب... چی شده مامان!!!!؟؟؟؟؟؟ مامان گفت یادته عکستو فرستاده بودیم برای مسابقه... نی نی وبلاگ خوشش اومده تو شدی برنده... منم که اسم برنده رو شنیدم کلی کیف کردم... آخه همیشه دوست دارم برنده بشم مثلا وقتی از پله های خونه میریم بالا... من اول میشم یا وقتی با مامان و بابا میریم پایسین باز من باید اول بشم... یا وقتی غذا میخوریم ... سر سفره همیشه من اولم... تو بازی کلاه قرمزی هم فک کنم اول باشم چون امتیازم خیلی زیاد...
20 دی 1394

کلاس نقاشی

جاتون خالی دارم میرم کلاس نقاشی این پست رو مامان خیلی وقته همینطوری بدون عکس گذاشته وبلاگم البته این بهتر شد چون الان با چند تا از آثارم در خدمتتونم     الان حدود 4 تا جلسه رفتم البته چون راه ما تا کانون دوره مامان منو فقط شنبه ها میبره یعنب هفته ای یه روز نمیدونم چرا.... ولی آانگار میگه اونجا اذیت میکنم آخه منووووو اذیت.... ولی خودمونیم تو کلاس خیلی خوش میگذره مربی مونو هم خیلی دوس دارم   و البته از برگشتن های من در مسیر عزیزم..... قربونت برم نهالم موقع برگشتن از کانون کنار پارک یا حالت اونقدر خوبه که باید ...
17 دی 1394