نهالنهال، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

♥♥♥نهال زندگی ام♥♥♥

برایت آرزوهای بزرگی دارم نهالم

36 ماهگیت مبارک نهالم

نهالم در سکوت مبهم زندگی آوای مطلق و پرمعنای هستی ام شدی...   36 ماهگیت مبارک... خانومم مهربانا... مواظب نهالم  باش  نو پاست، اما همه زندگیم همین نهال است با آن زنده ام و زندگی میکنم این نهالیست که دارم به قلب می پرورم  و با جان آب میدهم با این نهال، روحم، جسم خاکی ام را کنار زده دیگر نه غذا میخورم و نه آب مینوشم با این نهال همیشه سیرم و سیراب عجب نهال دوست داشتنی ست، نهال زندگی ام...   ...
19 اسفند 1393

چند روز نهالی...

عزیزم ... عروسک مامان...الان که دارم مینویسم جمعه بعد از ظهره و تو و بابا حمید نهار خوردین و جلوی تلویزیون دوتاتونم خوابتون گرفته منم جای شما و بابا رو مرتب کردم و از خدا خواسته اومدم برا سر وبلاگت تا بلکه بتونم بازم از خانوم گل ناز و خوشگل و مهربونم بنویسم عزیز دلم                 خوشگل خانومم                                                                                   نه...
1 اسفند 1393

نهالی قهرمان

  مامانی اومده تو این پست میخاد بگه: قربونش برم خوشگل مامان 35 ماهگیت مبارکه...   دخترم دیگه بزرگ شده عزیزم الان که دارم مینویسم 4 روزه که شما خانوم گل ناز و دوست داشتنی من وارد 35 ماهگیتون شدین ودرست در همون روز تو به من و بابا ثابت کردی که دیگه بزرگ شدی... متاسفم که نتونستم درست تو همون روز ماهگردت برات پست بذارم چون تو بیمارستان بودیم و از شنبه بستری شده بودیم برای درآوردن پینی که توی پات گذاشته بودن اول که رفتیم برای بستری تختمون رو گرفتیم شماره 432 بعد با خانوم پرستار رفتیم برای قد و وزن 14 کیلو بودی گلم بعدم چند تا خانوم پرستار اومدن برا آزمایش خون چون تازه رسیده بودیم...
22 بهمن 1393

تولد دوباره...

آخ جوووووووووووووووون بالاخره گچ پامو باز کردن ... من خیلی خوشحالم ... مامان و بابامم همینطور البته همه ی اونایی که دوسشون دارم همه شون به فکر من بودن و اوناهم کلی خوشحال شدن . مامان و بابا اونروز فقط با تلفن حرف میزدن خوب همه دلشوره منو داشتن دیگه از همینجا یه ماچ گنده به همه دوستان و عزیرای خودم   دیروز کلی خوش گذشت صبح که خونه آجان اینا بودم کلی بازی و شیطنت بعد از ظهرم که مامان و بابا اومدن دنبالم... بعععععله قضیه اینجاست... تولد بابا حمید خوشگلم بود مامان میخاست سوپرایزش کنه انگار من همه شو خراب کردم... خب چیکار کنم میخاستم کمک مامان با شم دیگه.... جاتون...
14 بهمن 1393

آدم برفی

بالاخره دیروز یه برف نازو خوشگل بارید تا من امروز تونستم آدم برفی درست کنم                                     با کمک مامان و خاله رضوان و دخترخاله زهرا آخه دیشب بابا که اومد مارو برد خونه آجان اینا آبا و آجان هم که رفته بود کرج خونه دایی محسن من خودم بلدم بینی شو از هویج میذارن بعدم که خورسید خانوم میاد و آدم برفی رو آب میکنه تا دستاش میمونن آخه اونارم از شاخه میذارن...   ...
9 بهمن 1393

بفرمایین پیتزا

برا همه تون هست پیتزا رو میگم.... دارم براتون پیتزا درست میکنم البته فعلا تنها مشتریم مامانه... و ناگفته نمونه که اینجا با مدیریت خاله رضوان اداره میشه...                           منتظرم عصر بابا حمید بیاد و وای... چوخ هوشلاناجاخ!!!   بله اینجا مراحل ساخت پیتزا هستش   و بازم از کارای نهال خانوم خوشگلم الان چند وقته که برات خمیر بازی خریدیم البته با درخواست خودت که تو کتاب می می نی دیده بودی و شماهم کلا خودتوتو با اون سرگرم کردی ... همه چی باهاش درست میکنی تا ج...
7 بهمن 1393

دیگه چیزی نمونده...

بابا میگه اگه 5 شب دیگه هم بخوابیم بعدش میریم پیش آقای دکتر و اونم گچ پام رو باز میکنه البته من یه ذره میترسم ولی هروقت میگم من میترسم مامان میگه نه... دختر من قویه و از هیچی نمیترسه!!! خوب که فکر میکنم میبینم مامان راست میگه من خودم قوی ام...     آفرین به دختر ناز و خوشگلم قربونت برم این چند وقتی که گچ تو پات بود اصلا طوری شده که انگار گچ جزیی از وجودته... هی باهاش میپری این ور و اونور انگار نه انگار که یه پات کلا گیره... تازه هروقت هم میگیم بریم بازش کنیم میگی نه مامان من دوسش دارم این خوشگاه بذار بمونه... از بس شیطونی دیروز هم که پیش خاله رضوان بودی میگفت 2 دیقه سرم گرم کار شد برگشتم دیدم قشنگ یه ط...
6 بهمن 1393

♥♥♥

عزیزم بالاخره مشکل نت درست شد و سعی میکنم تا جایی که میتونم برگ برگ خاطراتت رو اینجا وارد کنم خیلی خیلی دوست دارم... زندگی من و بابا با تو شیرین شد ...
5 بهمن 1393

افتخار نی نی وبلاگی

دوستای گلم از همه تون متشکرم اینکه لطفتون رو نشون دادین تا من تو آرای مردمی بین دوستام نفر دوازدهم شدم برام کلی افتخاره و به همه ی شما مهربونا میگم که خیلی خیلی دوستون دارم   من 463 تا رای آوردمو ازبین 122 نفر با مهربونیای شما شدم نفر 12 مامان میگه این برای ما باعث افتخاره که این همه هوادار داری خوشگل خانوم   ...
20 دی 1393